قصه من

داسنان

قصه من

داسنان

گیر و دار

وقتی برگشتن خیلی متحیر  بودند و تصمیم گرفتیم بریم خونه دوستش و مساله رو بررسی کنیم. دوستش تو همون ماشین رو کرد بهمون و گفت بعید میدونم شماها بتونین با هم زندگی کنین و باید از هم جداشین! من بهش گفتم دلیلی نمیبینم که به خاطره حرفه سایرین ازدواج کنم و بعدش هم به حرفه سایرین جدا شم..... خودش مبهوت بود و همش میگفت که باور نمیکنه که مادرش این رفتار ها رو بکنه. و به دوستش گفت که هدفش این نبوده که منو عقد کنه و ولم کنه. من به هردوشون گفتم که من ثابت میکنم که میتونم زندگیمون رو ادامه بدم و نظرشون رو عوض میکنم.

یه مدت بعد که مامان دید اوضاع اینه و من خیلی مریض احوالم رو به شوهرم کرد و گفت اگه نمیتونه مسایل رو حل کنه ما اماده طلاقیم و دخترمون رو حمایت میکنیم.

اون هم که دیگه علنا دید که خانوادش حرفه اینو میزنن که باید منو طلاق بده بهشون گفت که دلیلی نمیبینه که به این حرفشون عمل کنه و فقط تنها توقعی که ازینا داشته حمایته روحی از ازدواجه ما بوده........

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد