قصه من

داسنان

قصه من

داسنان

تصمیم

خیلی عجیب بود که یهو تصمیم به رفتن گرفت و من ته دلم میخواستم خیلی خیلی دور بشم و وقتی به خانواده هامون اعلام کردیم هردو خیلی غمگین و خانواده اون خشمگین شدند. ازون به بعد سعی کردن از من بخوان که منصرفش کنم و من بهشون گفتم که این تصمیمیه که خودش گرفته ومن در مذاکرات شما هیچوقت داخل نبودم  ونیستم. ولی برایه من جالب بود که همه چی رو از چشمه من میدیدن. و من خودم همش در عذاب بودم که چرا شوهره من تمامه اشتیاقاته خانوادگیش رو گذاشته برایه بعد از ازدواج. پس این همه سال چیکار میکرده؟ ۱۶ سال از همشون دور بوده و در تمامه اون مدت تصمیم ناشته که برگرده و از خانواده و مادرش نگهداری کنه ؟ و بعده ازدواجش که به تصمیم مادرش بوه تصمیم میگیره که برگرده و  برای من اون همه سال در یه پرده ابهام بود ولی واقعا فکر نمیکردم که گذشتش به من مربوط باشه..........
نظرات 2 + ارسال نظر
قلندر بانو جمعه 14 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:59 ق.ظ http://ghalandarnaame.blogfa

به امید روز های بدون دلتنگی بدون فاصله و بدون تعجب های ناگوار!

مرسی

بهار یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:21 ق.ظ http://nashenase-hamdel.blogsky.com

دختر آپ کن دیگه هر روز میام هی دست خالی برمی گردم.
در ضمن واسه هر پست فقط یه بار می تونم نظر بذارم نمی دونم چرا دیگه پنجره نظراتت واسم نمیاد.
بدوآآآآآآآ . منتظرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد